می دانستی ؟
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۲۴ ب.ظ
گاهی اوقات نمی دانم چه باید بگویم ...
مانند الان !
.
.
.
اما ...
الان خودمم و خودم !
بدون عصبانیت هایی که پشت هزاران نقاب پنهانشان می کنم ...
اینجا دیگر پادشاه سایه ای نیست !
کامنت های ... مهم نیست !
اینجا پسرکی 20 ساله نشسته...
پشت لپتاپ
اینجا پسرکی نشسته ،
که در این دنیا ....
دلش به چندنفری خوش است ...
افرادی که می تواند حدس بزند ،
شاید به این راحتی ها عوضش نکنند !
اگر ناراحت می شوند ، قهر نمی کنند بروند !
وقتی قلبت درد میگیرد ، برایت نگرانند ، حتی اگر نتوانند کاری بکنند!
اینجا دست نوشته هایی در اوج غم ، شادی ، حسرت و خشم قرار می گیرد .
احساساتی خالص ، نه دروغین ، بدور از هر گونه احساس نیازی !
اینجا پسرکی نشسته ،
که براحتی با بارش باران آرام میشود .
دوست دارد بارش قطرات باران را روی خودش حس کند ، حتی به قیمت بیماری !
دوست دارد تا زیر گنبد لایتنهایی آسمان بشیند ،
و به رابطه های جهان فکر کند
تا خوابش ببرد !
اینجا پسرکیست ،
که آرزوهایی دارد بی نهایت بزرگ ..
بخاطرشان مسخره هم می شود ...
ولی باز هم تکرارشان می کند !
آرزوهایی که شاید .... میگویم شاید ...
برنامه ریزی های عظیمی که بیشتر مانند یک خیال زیباست ...
اما ...
این پسرک .... زندگی اش را پای این برنامه ریزی ها گذاشته ...
اینجا جان من است !
جایی که برای خودم می نویسم ! شاید آرام شوم .... و جایی که شاید تو .... نوشته هایش را بخوانی !
اینجا جای من است !
۹۴/۰۶/۱۹